خانه / فرهنگی / داستان ها و روایت های ایلی

داستان ها و روایت های ایلی

داستان ها و روایت های ایلی

این قسمت اجاق و نان و نمک به قلم بهزاد شعبانی از اراک 

عمو یادگار به اجاقت قسم که در این دور و زمونه اجاق ایل تبارم  بی اجاق است.عمو یاد گار ما ایلی ها هر وقت می خواستیم کسی را دعای خیر  کنیم با خلوص نیت و از  ته دل می گفتیم  اجاقت کور نباشد. اجاقت پر نور و بینا باشد.اجاقت زاینده و بالنده باشد.اجاقت مستمر و پایدار باشد.اجاقت پشت سر داشته باشد.عمو یادگار قدیم ندیم ها اجاقای های ایل دل را گرم می کرد.اجاقهای ایل شیر را می جوشاندو شیره شیرین جان می کرد.اجاقهای ایل دل ها را ناب و با صفا می کرد.عمو یادگار اجاقهای ایل زنجیر ها را به هم می بافت و کوچ را از ییلاق به قشلاق می برد.عمو یادگار اجاقهای ایل همیشه  سفره برکت و نان نمک با چاشنی سادگی و صمیمیت کنارش گسترده بود.

دیشب خواب دیدم.خواب اجاق .اجاقی برزگ.اجاقی به گستره چراگاهای ایل .پر خورنه های بنه.خورنه های کهکم.خورنه های بادام.همه ایل گرداگردش به ذوق و شوق نشسته بودیم.آسمان مهتابی، ماه و ستاره ها و سیاره هایش، به ما و اجاقمان حسودی می کردند.اجاق گرم بود و پر حرارت.به شمارش گوسفندان و کم و زیادشان فکر نمی کردیم.به فصل زایش و رویش می اندیشیدیم.به عبور مغرورانه ایل در گذر گاه ییلاق تا قشلاق فکر می کردیم.مادربزرگ از گذشته های تلخ و شیرین با حرارت اجاق می گفت.مادربزرگ از مهربانی ها و جوانمردی های ایل قصه می گفت.مادربزرگ از حرمت و سوگند اجاق می گفت.مادربزرگ از محاسن اجاق و بوی نان تازه و چای آتیشی می گفت.همه سراپا گوش بودیم.اجاق برای مادربزرگ مقدس بود.مادربزرگ خیلی نگران اجاق بود.مادربزرگ زیاد سفارش اجاق را می کرد.مادربزرگ می گفت مواظب باشید که اجاق گم نشود.مادربزرگ می گفت مواظب باشید که اجاق خاموش نشود.و من به چشمان خود دیدم که مادربزرگ در اجاق ذوب شد.مادربزرگ اجاق شد.سردم شد.به لرز افتادم.از خواب بیدار شدم.دنبال اجاق گشتم.پیدایش نکردم.مادربزرگ هم که در اجاق بود.یاد کهنه دفتر خاطرات پدر بزرگ افتادم.ترسان و لرزان در پستوی نمور خانه در زیر خرت و پرت های زهوار در رفته و خاک گرفته دفتر خاطرات پدر بزرگ را یافتم.اما افسوس اجاقش خاموش بود.اجاقش سرد بود.خاکسترش در دفتر خاطرات پخش و پلا شده بود.همچنان سردم بود.میلرزیدم.تب داشتم.مادربزرگ که اجاق شده بود.پدربزرگ هم که خاطره.به ناچار دفتر خاطرات را ورق زدم شاید که راهی باشد.شاید درمانی باشد.دریافتم که پدر بزرگ فرزندان زیادی داشته است.خواهر و برادر،قد و نیم قد،کوچک و بزرگ،دارا  و ندار،هرکه را ذوق و هنری، هرکه را علم و دانشی،هرکه را راه و چاهی،هرکه را کسب و کاری،هرکه را شعور و معرفتی همه بر سر اجاق و سفره پدر بزرگ.پدر بزرگ در باره یک دست و چند دست و صدا هم نوشته بود.پدر بزرگ در باره یک سفره نان بزرگ که به دست مادر بزرگ  از پشم شتر بافته شده بود هم نوشته بود.خاکستر اجاق روی نوشته ها را گرفته بود خیلی خوانا نبودند.پدر بزرگ نوشته بود که درد و درمان برکت همین سفره و اجاق است.اجاق ،اجاق را روشن نگه داریم.برای دوام به اصلمان پای بند باشیم. دوای دردم را یافتم.یادم باشد که آن را نوشته و در کیسه سبز کوچک پند فرزندانم قرار دهم تا که مثل من به تب لرز و درد حسرت ایلی دچار نشود. راستی ایل و تبار شما هم تجربه اش کنید.

خدایا به مهر و مهربانیت .اراک بهزاد شعبانی(منتشر شده در باصری آنلاین)

 

ایل باصری (19)

یورد ایل باصری

درباره ی علیرضا عزیزی

همچنین ببینید

ایل باصری (11)

خوابگاه صنایع دست بافت عشایری

خوابگاه صنایع دست بافت عشایری نقشه ناظم

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *