قطعه شعری از محمد باصری شاعر توانای ایل باصری
محمد باصری شاعر توانای معاصر در اصل ، از بزرگان و نجیب زادگان ایل باصری است .او شاعری است توانا ودر بیشتر اشعار مانند غزل و قصیده و غیره دست دارد .
در اینجا شعری از او می آوریم ،باشد که یادی از آن مرد کرده باشیم
نا بسامانی
بدوش خسته ام بار غم جان ماند ومن ،ماندم
دلم در آرزوی وصل جانان ماند ومن،ماندم
بکام دل ندیدم دولت صبح وصالش را
تمام عمربامن،شام هجران ماند ومن ،ماندم
ندیدم حاصلی از عمر،غیر ار از رنج وناکامی
به عالم آنچه با من ماند،حرمان ماند ومن ،ماندم
به خود گفتم سرم روزی به سامان می رسد روزی ؟
دوباره روزگار نابسامان ماند ومن ،ماندم
نمانداز قصر آمالم بجز ویرانه ای از غم
ز کاخ آرزو ها ،نقش ایوان ماند و من ،ماندم
بعمری آرزوی نو بهاران داشتم در دل
ندیدم نوبهارانی ،زمستان ماند ومن ،ماندم
کجا شد آن همه شیدایی و شور و غزل خوانی؟
به گلشن غنچه سر در گریبان ماندو من ،ماندم
ز مردان مبارز عرصه پیکار شد خالی
به میدان ،سایه ای از مرد میدان ماند و من ،ماندم
نماند از کاروان رفته جز خاکستری برجا
غباری از عبور سربداران ماندو من ،ماندم
نبخشیدند جز خونابه دل تشنه کامان را
سراب آرزو ماند و بیابان ماند ومن ،ماندم
نبارید ابر رحمت بر کویر آرزو هایم
دلم در حسرت یک قطره باران ماند ومن ،ماندم
همه رفتند خندان از جهان و سخت جانی بین
که تنها ((باصری))با چشم گریان ماند و من ،ماندم
شاعر محمد باصری از ایل باصری عشایر استان فارس
منبع ، ازکتاب ایل باصری از ترناس تا لهباز به کوشش سایت فرهنگی هنری باصری آنلاین*
دستتون درد نکنه بسیار عالی ایول
خیلی قشنگ بود شعر،باید به همچین اشخاصی افتخار کرد و درود بر شما که کمک میکنید به بازتاب استعداد این عزیزان