دل تنگ روزهای عشایری
دلتنگ روزهای عشایری یادداشتی از علی مردانی است که به بی قراری ها و حس دلتنگی مردی می پردازد که در زندگی عشایری و سیاه چادر متولد شده است و بخشی از روزگار جوانی اش را در عشایری سپری کرده است اما سرنوشت طوری برای او رقم می خورد که به زندگی شهرنشینی روی می آورد اما هنوز عاشق طعم زندگی عشایری و رزوگاران ایلیاتی است
دلتنگم برای روزهای مشقت بارزندگی ایلی
انگاری روحم راباسختی وزحمت زیادی صیقل داده اند
راضی ام برگردم به کوچ؛ به ایل؛ به بیداری سحرگاهان
آن موقع که هنوز سکوت آرام بخش آن تمام فضا را در خودش محصور کرده بود وتنها صدای خش خش حاصل از کشیدن دار جلوی آغل گوسفندان بگوش می رسید ودرنهایت صدای زنگوله های کولار و توقولی ها.
کاش می شد به همان دوران برگشت تمامی امکانات بی روح لوکس شهرنشینی را ازم بگیرند وهمه ی آنهاراعوض کنم با توربه ی چوپانی ام که کل موجودی آن یک قوری سیاه وکمی قندوچای چند کله ی خرما ونهایتش پنیر دستسازحاصل دستان زمخت وپینه بسته مادرم که بوی بهشت را میتوان از سر تک تک انگشتانش استشمام نمود
دل خوش؛ حال خوب ؛لب خندان ؛بیداری سحرخیزی؛ بوی خوش خاک ونم نم باران؛ رایحه ی خوش عطر و بوی گیاهان؛ بوی تند آتش درخت گز وبنه وکهکم ؛نان تیری با کره وخاگینه؛ هیاهوی کوچ ویورد شب گیر گرفتن ها؛ صدای ناله ی نی و موقوم دلنشین شتررو؛ پیشانی آفتاب سوخته پرچین پدربزرگ ونگاه امیدوارانه اش به سمت آسمان برای دیدن ابر و بارش باران۰
دلخوشی های زیادی داشتیم که اگر بخواهم نام ببرم ساعت ها باید در موردش نوشت اما بااین حال همگی را یکجا به نام آسایش و رفاه بهتر ازدست دادیم
وجای ایل وایلیاتی را با واژه ی شهر نشینی در شناسنامه ی خویش مبادله نمودیم عجب مبادله ی ناهنجاری بود وبی خبر از آن که چقدر متضرر شدیم(علی مردانی منتشرشده در باصری آنلاین)