بی قرار کوچ شعری از قدرت اله مهرابی است که به بیان دل تنگی های مردی ایلیاتی می پردازد که در سال های جوانی زندگی عشایری را تجربه کرده بوده و بعد از سال ها شهر نشینی باز بی قرار سال های کوچ و زندگی عشایری است
در این آدینه خلوت انیسم گشته خودکارم
ز درد و دوری و هجران شدیدا سخت بیمارم
دلم خوش بود شدم اسکان در این شهر و شلوغی ها
ندانستم که گم گردد مسیر و یوردِ دلدارم
شدم محو شلوغی ها و از ایلم شدم غافل
کجا رفت گبه و قالی کجا رفت دار و تمدارم
شدم رنجور و افسرده ندارم بال پروازی
به دور خویش میگردم خدایا مثل پرگارم
ببر قاصد پیام من به ایل و کوچ و قشلاقش
بگو جا مانده ای داری کمی صبر کن گرفتارم
به امیدی شدم اسکان که توفیقی شود حاصل
ولی افسوس و صد افسوس گره افتاده در کارم
خدایا رحمتی فرما نجاتم ده از این زندان
که تا یابم دوباره من اجاق و کوچ و کوهسارم
قدرت الله مهرابی (منتشر شده در باصری آنلاین)