کوچ و گلبس یادداشتی از شیرین مردانی است که رابطه ی عاطفی مادر و فرزندی را در قالب زندگی ایلی بیان می کند
کوچ شروع شده گرد وغبار همه جارا فراگرفته .همه از کوچک و بزرگ درحرکتند که مبادا از ایل جا بمانند .مادر دخترانش را یاد میکند و صدا میزند هرچه گلبس را صدا میزند جواب نمیدهد .باخود فکر میکند شاید روی پشت شتر خوابش رفته .مادر چشمهایش را میمالد تابهتر بتواند بچه هایش راببیند .چون گرد و خاک حرکت ایل زیاد است .نکند گلبس خواب بوده و ازروی شتر یا اسب افتاده .نگران و دلواپس می ایستد ازهرکه می پرسد کسی سراغی از گلبس ندارد .بناچار درحالیکه بچه کوچکش که پسرهست و اورا با مفرشی بر پشت خود بسته به عقب بر می گردد و باصدای بلند درآن هوای غروب که روبه تاریکی می رود بلند صدا میزند آهااااای گلبس ننه کجایی .بعد از آن گوش خودرا تیز کرده و صدای ضعیف دخترک را می شنود مقداری به طرف صدا میرود و میبیند تومون قری گلبس بین خارها و سنگها گیر کرده و گلبس بادستان کوچکش نمیتواند ان را آزاد کند اما یواش یواش اشک میریزد نمی خواهد لباسش را به زور از خار و سنگ جدا کند چون ممکن است پاره شود چراکه این لباس ها را بعد از مدت ها برایش خریده بودن .مادر گلبس را درآغوش می گیرد و می گوید پاره شد که شد فدای سرت به برایت می خرم و قطره ای اشک از چشم مادر چکید برروی صورت گلبس شیزین مردانی (حمیده) منتشر شده در باصری آنلاین